من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

دخترانه


روزی می رسد که دلخوشی های زندگی ات خیلی کوچک می شود،

مثل نوشیدن چای در لیوان خانه پدری

و یک حس زیبای زیرپوستی

که گمان می کنی هنوز همان دخترک شادی هستی

که گلهای باغچه به صدای خنده هایت عاشق بودند