من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

 

زمین سرد٬

زمان سنگین٬

...

مثل حضور تو !

 

 

 

ایمان بیاوریم به...

 

 

 

        و این منم

        دختری تنها

        در آستانه فصلی سرد

         ...

 

پ.ن۱: وبلاگ آقای خاتمی!

پ.ن۲: تو راه برگشت از کلاس٬ چشمم به کتابفروشی ها که می افته٬ دلم میخواد برم یه بغل! کتاب بگیرم و بیام بشینم فقط کتاب بخونم٬ اما یاد شبکه و هوش و طراحی الگوریتم و نرم افزار و پایگاه و .. میفتم٬ کاملا منصرف میشم!

پ.ن۳: احتمالا از این بعد کمتر به اینجا سر می زنم٬ آخه ۷۰ روز بیشتر نمونده٬ قول میدم بعد کنکور تلافی کنم !