من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

برای دخترم که با حضورش بر دنیای خاکستری ام نقش رنگین کمان زد



آغوش من دیگر خالی نیست

تو

با لبخندهایت

با چشمهایت

با دستهایت 


نه تنها آغوشم ...

که دنیایم را پر کردی 


تو سهم زیبای من از تمام خوشبختی های زندگی هستی، دخترم!



پ.ن: نوشته هایم مخاطب دیگری پیدا کرده اند، کور سوی امیدی اگر هست به عشق دریاست!