من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

خسته



 ....
و خستگی میان سلولهایم جا خشک کرده است!


  پ.ن: می دانم زمان پوست اندازی است. خ س ت ه ام!

سکوت




حرفی برای گفتن نیست٬
هرچه هست٬ سکوت است...

           و حجم این سکوتها٬
           بغض مرا سنگین تر میکند!