من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...



نقطه.
سرخط!

نظرات 3 + ارسال نظر
مرد قبیله 2 مهر 1384 ساعت 11:57 ب.ظ http://hallowsky.blogfa.com

وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه!
همه غصه های دنیا توی سینه منه!
توی قطره های بارون، میشکنه بغض صدام!
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمیخوام!
پشت این پنجره میشینمُ و آواز میخونم!
منتظر واسه رسیدنت تو بارون می مونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه ای داره
منم عاشق ترم انگار وقتی بارون می باره
بعضی وقتها که میای سر روی شونم میزاری
تمام غصه ها رو از دل من بر می داری
اما این فقط یه خوابه، خواب پشت پنجره!
وقت بیداری بازم غم میشینه تو حنجره!

تیگلاط 3 مهر 1384 ساعت 02:59 ق.ظ http://tiglath.persianblog.com

تیگلاط بزرگ کیه دیگه؟ من می شناسم ش؟

نگار 3 مهر 1384 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.bineshuneto.persianblog.com

سلام شروع دوباره رسیدن به مهر و مهربانی را جشن بگیریم پائیزت مبارک امیدوارم باران ببارد تا بعد ممنون از گزمای قدومت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد