من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

 

نه دستان تو را دارم و

 نه آغوش مادر!

امشب ٬این دل عجیب احساس تنهایی می کند...

 

نظرات 33 + ارسال نظر
پسرک تنها 17 دی 1385 ساعت 12:55 ق.ظ http://dejavuu.blogsky.com

تا کنون نظری توسط کاربران نوشته نشده است؟

پسرک تنها 17 دی 1385 ساعت 12:57 ق.ظ

پس اولیشم


غصه نداره
به زندگی جدید باید عادت کنی

تیگلاط 17 دی 1385 ساعت 12:57 ق.ظ http://tiglath.ir

و بر همه چیز غلبه می‌کند.

سکوت 17 دی 1385 ساعت 01:22 ب.ظ http://arambakhsh.blogsky.com

از این به بعد بدتر میشه .عادت کن دنیا رو به زوال عاطفیه.ژ

مریم 17 دی 1385 ساعت 04:37 ب.ظ

رسم غریبی است خوب می دانم.... اگه بگم عادت می کنی باورت میشه اینارو من میگم؟


پ.ن.راستی به خاطر زلزله ی تایوان اینترنتمون مشکل داشت نتونستم هنوز جواب میلتو بدم.ولی می خوام بگم خیلی بزرگواری گلکم...

آلبالو 17 دی 1385 ساعت 05:02 ب.ظ

( سکوت )

ورونیکا 18 دی 1385 ساعت 01:33 ق.ظ http://veronika.blogsky.com

عادت نکرده ام هنوز ..سخت است ...سخت است..

عادله 18 دی 1385 ساعت 01:51 ب.ظ http://saayeyesahba.blogfa.com

سلام هم نامم
ممنون که به وبلاگ یک ساله ی من سر زدی

شهرام 19 دی 1385 ساعت 10:48 ق.ظ

گاهی تنهایی از تن هایی بهتره ...

جیران 19 دی 1385 ساعت 06:53 ب.ظ http://hoo786.persianblog.com

این درد مشترک همهء ماست دوست من !

صفورا 19 دی 1385 ساعت 10:32 ب.ظ

چرا احساس تنهائی؟ این دل برای چیه؟ این دل یه حکمتی داره که کمتر کسی می تونه درکش کنه ، سعی کن درکش کنی ، برای این جور مواقع آرامش بخش ترین چیزه... جائی مطمئن تر از دل سراغ داری که بتونی تو تنهائیت باهاش حرف بزنی؟ امتحان کن!! ضرر نمی کنی.. فکر کن اون هم یکی مثل خودت با این تفاوت که اون تو وجودته.. حرف هائی رو هم که باهاش می زنی به هیچ کس نمی گه.. بهش عادت کن.مطمئن باش هر جا بری باهاته و تنهات نمی ذاره ، بهت دروغ نمی گه و ...!
موفق باشی ..

صبا 19 دی 1385 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.tireless.blogfa.com/

آغوش مادر و هم که ما داریم مگه چه فرقی به حالمون میکنه؟؟!!

تائیس 21 دی 1385 ساعت 08:58 ب.ظ http://www.taeeis.blogfa.com

چقدر غم که با دل من و تو آشناست...

هماره جاودان! هماره برقرار!

سعیده 23 دی 1385 ساعت 09:03 ب.ظ

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد....

گندمین 26 دی 1385 ساعت 11:41 ب.ظ http://gandomin.com

غمت به دل نشست ، شاد باشی!

کویر 29 دی 1385 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.benamedoost.mihanblog.com

خدا را که داری . نداری ؟ بهش اعتماد کن گرمتر از آغوش مادر و مطمئن تر از دست اون هست .

شاد باشی
التماس دعا

مرد قبیله 30 دی 1385 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام
خوب هستین؟
ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنم.
واقعآ شرمندم
موفق باشین
یا هو

تیگلاط 1 بهمن 1385 ساعت 01:40 ق.ظ http://tiglath.ir

>:D< تولدت مبارک

مریم 1 بهمن 1385 ساعت 07:14 ق.ظ

دل من نیز عجیب احساس غربت می کند... کجایی عادله؟


به تقدس این ماه بهمن که فرشته ای متولد شد برگرد...
کاش آنقدر خوب بودم که تو تنهاییت را با من قسمت می کردی...
کاش....
کاش....
تو راست می گفتی ...
آن روزها رفتند...

مریم (دزیره) 2 بهمن 1385 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.bidelane.blogfa.com

عزیزم سلام وبلاگ جالبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم یه سری بزن
خوشحال میشم

عطیه مهربون 5 بهمن 1385 ساعت 11:27 ق.ظ

از این زندگی ای که فقط اسمش زندگیه٬ بدم میاد!

تماس گرفتم.. خاموش بودی...
تولدت مبارک خواهری!

... 7 بهمن 1385 ساعت 12:18 ق.ظ http://rag-.blogspot.com

میدونی رفیق ، آدما اصولا تنهان ، فقط گاهی وقتا تنها نیستن یا گاهی وقتا فکر میکنن که تنها نیستن ... پس بهتره که ، به تنهایی عادت کنن .

دخترخوابگاهی 7 بهمن 1385 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام عزیزم ... دلم واست تنگ شده بود... بدون دخترخوابگاهی دلم خیلی گرفته...انگار اصلا نمیشه نوشتنو کنار گذاشت! چه خبرا؟ ما نبودیم چی شده؟خوش می گذره؟ آپدیت کن دیگه خانوم!

زئوس 8 بهمن 1385 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام
ساده اما زیبا مینویسی
احساس میکنم عاشقی
اگه عاشقی جواب سوالمو بده
عشق چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عطیه مهربون 8 بهمن 1385 ساعت 12:07 ب.ظ

شایدم من دیر رسیدم
دیر رسیدن بهتز اصلا نیومدنه خواهری :)

صدای سکوت 8 بهمن 1385 ساعت 03:33 ب.ظ http://sedayesokoot.mihanblog.com

سلام دوست عزیز... امیدوارم بازم برگردی و ما از خوندن نوشته های زیبات لذت ببریم.یا حق

رویای وصل... 9 بهمن 1385 ساعت 10:07 ب.ظ http://royayevasl2007.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام...
هوراااااااااااااااااااااااااااااااا من اول شدم...
من اپتو خوندم و واقعا جالب بود...
امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی...
ممنون میشم اگه کد آهنگ بسیار قشنگ وبلاگتو واسم بذاری....
منم اپم خوشحال میشم یه نیم نگاهی هم به من داشته باشی...
در پناه حق...

مریم 14 بهمن 1385 ساعت 04:14 ب.ظ

کجایی عادله؟ تولدت شد ولی نیومدی ....
برگرد. منتظرم....

آهو 14 بهمن 1385 ساعت 09:32 ب.ظ http://dust-e-man.blogfa.com

سلام وبلاگ جالبی داری خوشحال میشم به من سر بزنی

نازنین 17 بهمن 1385 ساعت 07:08 ق.ظ http://nazaninnima.persianblog.com

چقدر دلم برایت تنگ شده چقدر دلتنگ نوشته هایت شدم . مثل همیشه زیبا و دلنشین ......
..::..::..::..::..::..::..::..::..::..::..::
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) ........
........(_.........
قدم رنجه کن به من سری بزن که آپم و منتظر

نازنین 22 بهمن 1385 ساعت 02:50 ق.ظ http://Nazi277.PersianBlog.Com

اینجا را که دیدم دلم ریخت!
بانو
تنهایی هایت را با بغضت تقسیم کن
جواب می گیری!
بارانی باشی.

ورونیکا 24 بهمن 1385 ساعت 01:25 ب.ظ http://veronika.blogsky.com

دوستم چرا آپ نمی کنی :((

خاک 26 بهمن 1385 ساعت 11:54 ق.ظ http://xak.blogspot.com

فقط امشب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد