تغییر کرده ام
آنقدر زیاد که خودم هم آن را احساس می کنم....
پ.ن 1 : فرصتی نیست ، با وجود اینکه یک سال است برای بودن در جایی که بشه بهش گفت " خونه من! " لحظه شماری می کردم ، می خوام این آخرین روزها زیر هجوم گرما منبسط شوند .
پ.ن 2 : فاصله ها بدجوری سر به سرم میذارند ،حوصله شان را ندارم!
پ.ن 3 : باز هم چیزی را می خواهم که امکانش میسر نیست ....، می خواهم تنها باشم.
پ.ن 4: قرار است این روزها خاطره شوند؟!
پ.ن 5: این لباس سپید عروس عجیب به من می آید، لباس سپید مرگ را ، نمی دانم!!!
پ.ن ۶: امسال هم ارشد قبول نشدم.
سلام عزیزم
خسته نباشی
وبلاگ جالبی داری خوشحال میشم بهم سر بزنی
فعلا
سلام عزیزم... ایشالا خوشبخت شی... فکر کنم عروسیت سیزدهم بود اگه اشتباه نکنم... حتما تو لباس عروسیت نازتر شدی خانومی... خیلی دلم واست تنگ شده و امیدوارم همیشه خوش باشی:)
Adeleye NAzaninam,khoob midanam ke fereshteha dar an shab be sajde dar miayand dar barabare zibayiat....
Yek donya tabrik Golakam
.........
motmaennam ke khoshbakht mishi chon liaghate khoshbakhtiro dary......
مبارکه
اوه !!!! زود نیس برای اسارت ؟
برای یک عروس حرف از مرگ شگون ندارد ...
مبارک باشد اتحاد مزدوجت...
مبارکه عروس خانوم...
اغاز رو بهتره نگاه کنی...دنبال پایان نمایش نباش و فکر کن همه ی سختی ها فقط یه نمایشه و با دست زدن تماشاچی ها تموم میشه ( کاش کسی بی دلسوزی اینا رو به من هم می گفت)
رفیق نیمه راه را یادت می آید ، عروس خانوم ؟!
من خیلی از احساس عاشقانه و شاعرانه خوشم نمیاد بیشتر از نون و آب و پمپ بنزین خوشم میاد چون عکس این احساسات
همه بد و خوبشون تو ظاهرشونه
راستی از کدوم دانشگاهی