من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

باران



به برگها گفتی که رد پاهایت را بپوشانند

باد را فرستادی تا بوی پیراهنت را از اینجا ببرد،

....

کاش! بارانی می آمد و رنگ خیالت را از این دل می شست... 

نظرات 3 + ارسال نظر
لیلا 28 فروردین 1391 ساعت 03:04 ق.ظ http://lilaa1368.blogfa.com

تا وقتی خودمون نخوایم سیل هم نمی تونه رنگ خیالشو از ذهن ما پاک کنه

سمانه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 10:21 ب.ظ http://tanhatarin-tanha.blogfa.com

سلام عزیزمممممممممممم
خوبی عادله جونی دوست قدیمیه من
یه مدت دیر آپ میکردی منم دیرتر میومدم تا اینکه الان چنئ مدته که دورم از وبلاگ و این دنیای مجازی
امیدوارم همیشه شاد باشی و خوششششششش..
بوسسسسسسسس

behrooz 3 اسفند 1391 ساعت 02:09 ق.ظ

che ghashang
akse nazie

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد